آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا از سرزمین ارجان

آدرینا ایستاد...

سلام سلامبه همه دوستان وبه آدرینای عزیز امروز آدرینا تونست واسه اولین بار بدون هیچ کمکی روی پاهای خودش بایسته. روز 7 خرداد90وقتی عروسک ما 10 ماه و16 روز از عمر شیرینش گذشته بود.هر چند مدت کوتاهی بود ولی باعث خوشحالی همه شد و باز هم این نی نی ها قدرت خداوند واسه همگان به نمایش گذاشتن.     ...
1 خرداد 1391

ماجراهای آدرینا وچرم دوزی فرشته جون...

 خونه مامان احترام بودید و حسابی فضا واسه شیطنت فراهم   خاله فرشته  مشغول انجام کارای چرم دوزیش بود شما هم که حسابی شیطنتون گل کرده بود کلی تو بساط چرم دوزی گشتی تا اینکه خاله فرشته خوابوندت وتمام پارچه هاشو ریخت روت توهم که کلی حال کردی ولذت بردی دیگه پات باز شد به وسایل کیف چرمی که فرشته جون دوخنه بود برداشتی یه نگاه هم به فرشته جون میکردی و منتظر یه تذکر ولی در عین حال به وارسیش هم مشغول بودی تا فرصت بود اونقدر پیش رفتی تا بالاخره خاله فرشته شاکی شد وخیلی جدی گفت آدرینای خاله دست نزن وتو هم اینجوری نگاش کردی عزیزم  که متوجه لحن صحبت میشی وواکنش نشون میدی نباید فضولی کنی دیگه دختر خ...
1 خرداد 1391

تولد گل دختر...

آدرینای عزیز در یه شب گرم تابستون ساعت 1.30 بامداد روز 20 تیرماه 1390 در زایشگاه ... پاهای خوشکلشو به این دنیا گذاشت ودنیای مادر وپدرو زیباتر وگرمتر کرد.   همون شب من پرواز داشتم به کیش. میخواستم برم خونه آیاتای جون دوست شما که 42روز از شمابزرگتره. قرار شد که فرشته جون عکستو میل کنه. شب که رسیدم با فرزانه جون وبقیه نشستیم پای نت وعکستو گرفتیم وکلی ذوق کردیم. عزیزم تو واسه ما خیلی دوست داشتنی وعزیز هستی.  یکی دوروز اول کمی ناز کردی وشیر نخوردی. نمیدونم چرا ولی فکر کنم هنوز مزه غذای بهشتی تو دهنت بود یا از همون اول تصمیم گرفتی که یه باربی باشی  یا اینکه میخواستی خودتو عزیزتر کنی دریغ از اینکه شما هدیه های خداوند ع...
27 ارديبهشت 1391

وقتی آدرینا عزیزتر شد...

28 بهمن ماه آدرینا میهمان مابود. عروسک کوچولو وظریف من یه رو دوشی صورتی پوشیده بو د دقیقا میشد بذاریش جزو بقیه عروسکام. صورت خیلی ظریفو معصومی داره و هر روز بیشتر شبیه مریم جون میشه. اینبار احساس کردم در عین حال که به نظر بقیه خیلی فضوله ولی یه صبور بودن وخانمی خاصی تو چشماشه. از اون تیپ نی نی هایی که اولش کمی غریبی میکنه واسه همین وقتی با من جور شد خیلی بیشتر بهم چسبید. دستاشو باز میکرد میومد بغلم . بین بغل من ومهدی به طرف من میومد و انتخاب میکرد. وای خدایا چه حس خوبی.تو بغلم آروم خوابید مثه یه عروسک. خلاصه دختر مریم باشه خودش هم عروسک باشه که عزیزیش مشخص بود و از وقتی باهام دوست شد عزیزیش خیلی واسم بیشتر شد هرروز صبح کلی در موردش با مهد...
27 ارديبهشت 1391

آلبوم عکس آدرینا...

 آدرینا در روشویی گیر افتاده...   اومدم بالا تو طبقه عروسکام نشستم... .   ببینم اونجا چه خبره....   چه حالی میده لم دادن روی خرسی ام...   باید خودمو برسونم به اسباب بازیهام هر جوری شده...   باید فکر کنم چطوری بیام بیرون.. .   من و دوستم آیاتای کنار هم خوابیدیم...   ...
27 ارديبهشت 1391

آدرینای باهوش...

سلام به آدرینا وهمه دوستان وبلاگی   8 بهمن ماه جشن فردخت جون بود  حدودا 12 روز مونده بود که هفت ماهت تمام شه اون روزا بیشتر غریبی میکردی وبغل بقیه نمیرفتی بیشتر بغل مامان وبابا وفرشته جون ومخصوصا مامان احترام میرفتی. همه دور هم جمع بودیم آیاتای جون هم اومده بود هرکس آیاتای جونو بغل میکرد تو هم دست وپا میزدی وهیجان نشون میدادی که بری بغل همون نفر. برات فرقی نمیکرد بغل کی باشه فقط می خواستی هرکس آیاتایو بغل میکرد تو هم بغلش باشی. نمیدونی چه دست وپایی میزدی وسروصداهای خاص خودتو میکردی. البته این هیجان بستگی به فرد مورد نظر هم داشت اگه پای مامانت ویا مامان احترام وبابا در میون بود که دیگه هیجانت دیدن داشت واین شده بود...
25 ارديبهشت 1391