تولد گل دختر...
آدرینای عزیز در یه شب گرم تابستون ساعت 1.30 بامداد روز 20 تیرماه 1390 در زایشگاه ... پاهای خوشکلشو به این دنیا گذاشت ودنیای مادر وپدرو زیباتر وگرمتر کرد.
همون شب من پرواز داشتم به کیش. میخواستم برم خونه آیاتای جون دوست شما که 42روز از شمابزرگتره. قرار شد که فرشته جون عکستو میل کنه. شب که رسیدم با فرزانه جون وبقیه نشستیم پای نت وعکستو گرفتیم وکلی ذوق کردیم. عزیزم تو واسه ما خیلی دوست داشتنی وعزیز هستی.
یکی دوروز اول کمی ناز کردی وشیر نخوردی. نمیدونم چرا ولی فکر کنم هنوز مزه غذای بهشتی تو دهنت بود یا از همون اول تصمیم گرفتی که یه باربی باشی یا اینکه میخواستی خودتو عزیزتر کنی دریغ از اینکه شما هدیه های خداوند عزیزترین موجوداتید.
ولی خدا روشکر که بعد از چندروز همه چیز به وضعیت عادی برگشت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی