هستی خاله.عاشق اون خندهای خوشگلت هستم.اینجا مامان اتی داشت باهات بازی می کرد و تو هم با عشق میخندیدی و اون یدونه مرواید و سخاوتمندانه به نمایش میذاشتی.شیطون فکر کنم میدونستی اینطوی بیشتر دل میبری
سلام به همه اونهای که دست به دست هم دادن و ما رو شرمنده خودشون و بچمون کردن.فریماه جون ادرینا بزرگ شه با دیدن این وبلاگ میفهمه که چقده زیاد دوسش داری.روزی که این وب رو ببینه واسش هدیه بزرگ وزیباییه.
اولش که وبو دیدم گفتم ما که دیشب ماهم داشتیم صحبت می کردیم وتبادل اطلاعات میکردیم. نکنه ناقلایی کرده؟ وبو که خوندم متوجه شدم. بازم از اون کارهای خاص فریماس که فقط خودش میتونه انجام بده. کاش پیش هم بودیم باهم واسه نی نی آینده من هم مینوشتیم. تو خوب میتونی شروع کنی. ای ول داری.
تو نی نی بیار. 4ماهه داری چکاپ میکنی. بابا تو که از من وسواسی تری.پدر دکترارودر آوردی.
سلام ادريناي من با تمام وجودم دوست دارماالان يزدم:انيتا جون كه مثل خودت زيبا و دوستداشتني هستش چند هفته ميشه خدا اونو به ما داده سلام مامان وباباي عزيزت رو كه اسطوره سليقه و احساس هستن برسوندوستون دارم
سلام ادريناي من با تمام وجودم دوست دارماالان يزدم:انيتا جون كه مثل خودت زيبا و دوستداشتني هستش چند هفته ميشه خدا اونو به ما داده سلام مامان وباباي عزيزت رو كه اسطوره سليقه و احساس هستن برسوندوستون دارم
سلام. ممنون. لطف دارید. تولد آنیتا جون هم مبارک. کاش شما دوست مهربون خودتونو بیشتر معرفی می کردید؟
وای فریماه نمیدونی. چقدر زندگی تو این تهران شلوغ ودر هم برهم سخته. از صبح که میای بیرون بتونی یه کار مفید انجام بدی نوبرشه. هوای آلوده هم که افتضاحه. نمیدونم چطور دوران دانشجویی اینجا دوام آوردم. حالا دیگه اعصابشو ندارم. به شوشو میگم تو این وضعیت منم که وسواسی ونقطه سنج چطور میتونم یه نی نی بیارم. خیلی سخته.تا کی بتونیم از این شهر بیایم بیرون اونوقت نی نی تشریف بیاره خداداند ))
میگمت که این شوشوتو بردار بیار شیراز. اگرهم نمیای شیراز برو همون کانادا که بهتراز اصفهونه. هیچی دیگه شاید کار شما درست نشد تا کلی دیگه. فعلا تو بذار دوران بارداری و کودکیش که کاری نیست. سختیش بعدشه که ایشاله به مراد دلت رسیدی واز این شهر رفتی.