آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا از سرزمین ارجان

خصوصیات و شیطنت های آدرینا...

1391/2/24 21:16
نویسنده : فریماه جون
356 بازدید
اشتراک گذاری

از همون روزای اول با بازیگوشی شیر میخوردی وقت شیر خوردن سرتو 180 درجه میچرخوندی تا بتونی همه جارو ببینی یه مک میزدی وبا کوچکترین صدا سرتو جابجا میکردی تا از همه چیز باخبر بشی. 

 

26 روزه بودی که کاملا میچرخیدی ماشاله عزیزم و گردنتو بلند میکردی. خیلی زود گردن گرفتی.

 

وقتی گریه میکردی اونم چه گریه ای فقط با آهنگ سنتی که گوشی فرشته جون داشت ساکت میشدی. عزیزم چنان ساکت میشدی و به دنبال صدا میگشتی و گوشاتو تیز میکردی ونگاهت دقیق میشد. نمیدونم چه احساسی اونموقع داشتی. بابات میگفت دخترم دپرسه ....شدهخنده

ولی حالا شدی یه دختر خوش خنده بایه لبخند ملیح وکوچولو.لبخند

 

 

وقت خواب معمولا به پهلو میخوابیدی ودستای کوچولوتو زیر سرت میذاشتی شیرینیخواب من

 

شیشه شیر که اصلا نگرفتی ولی پستونک با تلاش خودم گرفتی ولی باز هم اونقدر علاقه نشون ندادی دخترگل

 

حدودا شش ماهه بودی که شروع به خزیدن روی شکم کردی چقدر هم سریع به همه جا سرک میکشیدی niniweblog.com

 ولی هنوز نمینشستی البته با کمک میتونستی بشینی ولی بابا ومامان مهربون ترجیح میدادن خیلی عجله به خرج ندی تا بتونی کاملا صاف بشینی وبه مهره های کوچولوت فشار نیاد.. تقریبا 7 ماهه بودی که نشستی niniweblog.comو عید 91 حدودا 8 ماهه بودی که شروع کردی روی چهار دست وپارفتن واز 9 ماهگی شروع کردی از پله ها بالا رفتن و هرپله که بالا میری نگاه میکنی ببینی کی میان دنبالت که بگیرنت و به محض اینکه مامان میاد دنبالت با سرعت بیشتری از پله بالا میری و میری تو اتاقت. آخه عزیزم اتاقت بالاست و دوست داری اونجا باشی وبا اسباب بازیهات مشغول شی.  خلاصه هدفدار میری بالا به سمت اتاقت وعروسکاتقهقهه

 

 

lمدتیه یاد گرفتی میگه

عبا: عباس

به به: بابا

مه: مامان

 

 از بین میوه هاهم  پرتقال و موز خیلی دوست داری.

 niniweblog.com

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مرضیه
24 اردیبهشت 91 14:41
سلام عالی بود به وبلاگ پسر کوچولوی منم سر بزن. http://fereshteyeman.blogfa.com
مادر آیاتای
25 اردیبهشت 91 11:55
بابا کارت عالییییییی بود. ترکوندی. دستت درد نکنه. متن معرفی وبلاگم خیلی خوبه. ببخشید چند روزه درگیر سرفه های آیاتای هستم. دارم فردا میبرمش تهران. آلرژیش عوت کرده. طوری سرفه میکنه که آدم دلش کباب میشه براش. توی خواب و بیداری. خیلی خوب بود. بهشون اطلاع دادی که ... مبارک رو یه تکونی بدن و بیان شاید عذاب وجدان گرفتن و بقیه ش رو خودشون نوشتن؟


ممنون. لطفیدی. بابا یه انرژی از تو لااقل گرفتم. برو تلگرافو چک کن.