آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آدرینا از سرزمین ارجان

فرشته زمینی...

    لاک ناخن پای فرشته زمینی ما. بماند که با چه ترفندی تونستیم عکس بگیریم     با ما باشید در ادامه... این عروسک خوک فرشته جونه که شما علاقه زیادی به اون دارید وهمیشه خونه مامان بزرگ اول سراغ این خوکه میری. البته چون کادوی شوشوشه نمیتونه به شما تقدیمش کنه ولی به دنبال پیدا کردن نمونه همین آقا خوکه واسه خودت هستن.   این عروسک همون آقا الاغیه که شما کوچیکتر که بودی اصلا دوستش نداشتی ولی حالا با هم دوست شدید   همه جمع شدیم حیاط خاله افسانه هم حیاط میشست که تو کلی ذوق زده شدی از آب ودرخت وگلا.  نشوندنت زمین همان و ولو شدنت همان . وان استخریو آوردیم ول...
31 خرداد 1391

میهمان کوچولوی ما...

روز عید مبعث آدرینای عزیز میهمان خانه ما ( دایی جان مهدی وفریماه جون) بودی وکلی بازی وشیطونی کردی. چند تا از عکسهای این روزو واست یادگاری میذارم.   دیگه عکسا خودش گویای شیطنتهای شماست کتابخونه خالی از کتاب .... بازم عکس هست...   دیگه اینجا خسته شدی و ادامه ندادی.......میخواستم کلی عکس بگیرم ...
29 خرداد 1391

نوه اول...

راستی بچه ها میدونید من هم از طرف مادری وهم پدری نوه اول هستم واسه همین عزیزیم چند برابر و همه وقتی به من میرسن یه صداهایی از خودشون درمیارن که بیاین ببینین   که البته منم اون لحظه چنان نگاه عاقل اندر ... میکنم که حساب کار دستشون بیاد.   آدرینا عید 90 بعد از گرفتن عیدیهاش راحت وآسوده گرفته خوابیده در کنار کادوهاش. ...
1 خرداد 1391

آدرینای شیطون...

در حال تلاش برای گرفتن گوشی از دست مامان احترام اینجا در عین حال که به مامان احترام نگاه میکردی ومیخندیدی از اون زیر هم یواشکی به گلدونا دست میزدی داقع داشتی سرشو کلاه میذاشتی   ...
1 خرداد 1391

آدرینا ایستاد...

سلام سلامبه همه دوستان وبه آدرینای عزیز امروز آدرینا تونست واسه اولین بار بدون هیچ کمکی روی پاهای خودش بایسته. روز 7 خرداد90وقتی عروسک ما 10 ماه و16 روز از عمر شیرینش گذشته بود.هر چند مدت کوتاهی بود ولی باعث خوشحالی همه شد و باز هم این نی نی ها قدرت خداوند واسه همگان به نمایش گذاشتن.     ...
1 خرداد 1391

ماجراهای آدرینا وچرم دوزی فرشته جون...

 خونه مامان احترام بودید و حسابی فضا واسه شیطنت فراهم   خاله فرشته  مشغول انجام کارای چرم دوزیش بود شما هم که حسابی شیطنتون گل کرده بود کلی تو بساط چرم دوزی گشتی تا اینکه خاله فرشته خوابوندت وتمام پارچه هاشو ریخت روت توهم که کلی حال کردی ولذت بردی دیگه پات باز شد به وسایل کیف چرمی که فرشته جون دوخنه بود برداشتی یه نگاه هم به فرشته جون میکردی و منتظر یه تذکر ولی در عین حال به وارسیش هم مشغول بودی تا فرصت بود اونقدر پیش رفتی تا بالاخره خاله فرشته شاکی شد وخیلی جدی گفت آدرینای خاله دست نزن وتو هم اینجوری نگاش کردی عزیزم  که متوجه لحن صحبت میشی وواکنش نشون میدی نباید فضولی کنی دیگه دختر خ...
1 خرداد 1391

تولد گل دختر...

آدرینای عزیز در یه شب گرم تابستون ساعت 1.30 بامداد روز 20 تیرماه 1390 در زایشگاه ... پاهای خوشکلشو به این دنیا گذاشت ودنیای مادر وپدرو زیباتر وگرمتر کرد.   همون شب من پرواز داشتم به کیش. میخواستم برم خونه آیاتای جون دوست شما که 42روز از شمابزرگتره. قرار شد که فرشته جون عکستو میل کنه. شب که رسیدم با فرزانه جون وبقیه نشستیم پای نت وعکستو گرفتیم وکلی ذوق کردیم. عزیزم تو واسه ما خیلی دوست داشتنی وعزیز هستی.  یکی دوروز اول کمی ناز کردی وشیر نخوردی. نمیدونم چرا ولی فکر کنم هنوز مزه غذای بهشتی تو دهنت بود یا از همون اول تصمیم گرفتی که یه باربی باشی  یا اینکه میخواستی خودتو عزیزتر کنی دریغ از اینکه شما هدیه های خداوند ع...
27 ارديبهشت 1391